شاهی که چهل سال افغانستان و مردمش را در تاریکی نگهداشت
۱۹۳۳—۱۹۷۳ == 1312- 1352
ای شاه پرستان ز من این کیش نخواهید
من راهزن و دزد و دغل می نشناسم
شهید بلخی
غلام علی صارم
تصمیم براین نبود که از یازدهمین سال درگذشت این شاه یاد کنیم اما دیدیم که جمعی از کهنه پرستان با قیافه های آراسته اکلیل گل برداشته و رفتند برسر قبرش گذاشتند و از او تمجید کردند و این انگیزهء شد بما که یاد از حکومت و حکومت داری او نماییم تا اینگونه که اورا در قانون اخیر کشور بابای ملت نوشتند ، نسل جوان کشور اینگونه نپندارند و این نوشته ما مقدمه ای وانگیزه ای باشد برای تحقیق بیشتر در مورد این شاه که نخستین روز های حکومتش با ریختن خونهای ناحق آغاز گردید.
ظاهر شاه پادشاهی که بعداز وصل شدن پدرش به جهنم توسط فرزند شجاع کشور، قهرمان مبارزه با استبداد، عبدالخالق جوان برومند هزاره ، توسط عمویش شاه محمود که وزیر دفاع وقت ، در حالیکه هجده سال بیشتر نداشت برتخت سلطنت جلوس نمود.
شانزدهم عقرب ۱۳۱۲هجری شمسی روز تخت نشینی ظاهرشاه پس از مرگ نادر پدرش میباشد و این تاج پوشی در حالی صورت میگیردکه صدراعظم وقت عمویش هاشم خان دریک سفری کاری به شمال کشور رفته بود. اگر چه هاشم خان آدم جاه طلبی بود و شاید او اگر در کابل میبود بازی سیاسی شکل دیگری بخود میگرفت اما دیگر اعضای خانواده سلطنتی بخاطر جلوگیری از یک نفاق خانوادگی قبل از اینکه صدراعظم از سفربیاید دست به چنین عمل زده و در همان ساعات اولیه ظاهر پسر جوان نادر را به سلطنت گماشته و سردار هاشم خان را در برابر یک عمل انجام شده قرار دادند.
بعداز نادر و جلوس پسرش ظاهر براریکه سلطنت تغییری مهمی که در ساختار قدرت پدید آمد این بود که خود کامگی و جنایاتی که قبلا توسط شخص شاه (نادر) صورت میگرفت، اینک تعلق به صدراعظم گرفته و نقش شاه جوان به یک شاه سمبولیک و تشریفاتی تبدیل گردیده بود.
بیان اعمال و کارکرد های ظاهر شاه در چهل سلطنتش موضوع بس طولانی است که این مقال ظرفیت آنرا ندارد، فقط بصورت مختصر به چند موضوع اشاره می کنیم تا نسل جوان کشور متوجه شوند که عدهء شاه پرستان آنچه را که در مورد این شاه خائن میگویند و می نویسند قبول نکرده به اوراق تاریخ کشور سربزنند و جنایات او را که در قسمت افغانستان و مردمش صورت گرفته مورد مطالعه و دقت قرار دهند.
یکی از موضوعاتی که شاه پرستان در قسمت او می گویند این استکه : در چهل سال حکومت بابای ملت(ظاهرشاه) بینی کسی خون نشده .
اما اینرا باید درنظر داشت که : عاقبت گرگ زاده گرگ شود/// گرچه با آدمی بزرگ شود
تاریخ ثابت می کند که حکومت این بچه گرگ توأ م بود با ریختن خون بیگناهان .
اولا: عبدالخالق کسی بود که یک جنایتکارو قاتل را از بین برده است. به فرض اینکه عبدالخالق یک قاتل که باید محاکمه می شد زیرا پادشاه را کشته و اینک فرزند او زمام امور را بدست دارد.
آیا واقعا عبدالخالق طبق قانون همان وقت که خودشان وضع کرده بودند، محاکمه و مجازات شد؟ و یا اینکه او را وحشیانه از بن بردند؟
میگویند در روز های اخیرکه به دار آویختنش نزدیک میشد، او راه رفته نمی توانست زیرا پا هایش شاریده بود. قبل از اینکه او را به دار بیاویزند چشمانش را از حدقه بیرون آورده و انگشتانش را بریده بودند، مردخارجی که در آن صحنه حضور داشت می گوید که او را بسکه با برچه زده بودند مثل جال زنبور گردیده بود.(ر.ک غبار افغانستان در مسیر تاریخ ج ۲)
سیدقاسم رشتیا مورخ و نویسنده کشور که در آن زمان معین وزارت معارف بود نیز از جمله هفت نفر محکوم به اعدام بود که از زیر دار رهایش کرده بودند. او از این جهت محکوم شده بود که یکی از شاگردان مکتب که عبدالخالق باشد نادر را کشته و مکتب مربوط وزارت معارف و آقای رشتیا هم معین وزارت معارف بوده است. جرم پنج نفر دیگر که در کنار عبدالخالق بدار آویخته شدند از روی همین اتهام قیاس نمایید.
داستان مفصل زندانیان بیشمار مخصوصا سرای موتی همان مثل مثنوی و هفتاد من کاغذ است. شبها مرده های افرادی که زیرشکنجه جان میدادند بیرون برده میشد، ناخن کشیدنها، تیل داغ کردن، قین و فانه، غل و زنجیر از شکنجه های معمول بود که هنوز هم موقع عبور از آن محل با وجودیکه آن ساختمان های قدیمی نیستند، صدای خداخدا گفتن و ناله های مظلومانه افرادی که بناحق تحت شکنجه بودند میتوان با گوش جان استماع کرد.
جمعی دیگر خواستند او را متدین و دور از مسایل عیاشی جلوه داده وگفتند که او عیاش نبود و به یک زن اکتفا کرده بود. در حالیکه حوض کاریزمیر، هوتل قرغه و دهها مرکز دیگر در ولایات مختلف کشور و در خارج از کشور شاهد محافل عیاشی و فسق و فساد او میباشد.
درعصر او نفاق داخلی و اعمال فاشیستی بیشتر از هر زمان دگر رونق گرفته و هزاران جریب زمین مردم غیر پشتون در شمال کشور به پشتون های مناطق مختلف از جمله وردک به منظور تشدید اختلافات قومی توزیع گردید.
چهل سال حکومت او نسبت به سایر دوره ها درست است که امنیت نسبی وجود داشته، اما سوال اینجاست که از این امنیت چه استفاده ای صورت گرفته است ؟
با وجودیکه جمعی را با نسبت قومی که داشت بنام قبایل از خدمت عسکری معاف و امتیازات دیگر هم برایشان قایل گردید، با آنهم توجه به ساخت زیر بنا ها صورت نگرفت ، صد ها هزار جوان کشور از تحصیل دور نگهداشته شد، زراعت و مالداری با همان شیوه آسیب پذیر سنتی اش بدون تغییر نه تنها باقی ماند که به سقوط سوق داده شد و همان روند تا امروز در این دو مورد حاکم است وبا یک نسبت سنجی میتوان گفت که سکتور زراعت و مالداری اینک در کشور ما از بین رفته است .
گرچه عده ای او را تا سال ۱۳۴۲ که به ترتیب عموهایش هاشم خان و شاه محمود خان و ده سال داود خان پسر عمویش را حاکم مطلق دانسته و او را بدون صلاحیت میگویند و ده سال اخیر حکومت او را دهه قانون اساسی و یا دهه دموکراسی نام می نهند و میگویند که او فقط در همین ده سال صلاحیت داشته است. در حالیکه شناختن پنج تن صدراعظمی که او در این ده سال انتخاب کرد، ازلحاظ قومیت بیانگر روحیه و اعتقاد فاشیستی او هست و او نیز همچون اسلاف جهنمی اش فاشیستی بیش نبوده .
یکی از دیگر از خیانت های بزرگ او اینست که او زمینه رشد کمونیست های بیوطن در کشوررا مساعد و با قرار دادن افغانستان به عنوان میدان رقابت قدرت های بزرگ در دوران جنگ سرد کاری کرد که تاامروز افغانستان در آتشی میسوزد که این شاه خائن روش کرده بود، او با این شعار پوچ و میان تهی که ما سیگار امریکا را با کبریت شوروی روشن می کنیم ، زمینه ساز هزاران جنایت در این کشور گردید.
در چهل حکومت او در تمام مناطق مرکزی یک متر سرک پخته و قیر نشد و یک بیمارستان و مکتب عالی و نیمه عالی ساخته نشد.
بهر صورت او را یک شا ه مردمی ، بابای ملت، عدالت پیشه خطاب کردن ظلم و خیانت به تاریخ این کشور است و کسانیکه در یازدهمین سال جهنمی شدنش بر سر قبر او رفته و به آنجا گل گذاشتند نیز خائنینی هستند که خیانت به مردم و تاریخ این کشور را از او الگو گرفته و میگیرند . نفرین به او که چهل سال این کشور و مردمش را در تاریکی نگهداشت و نفرین بر اینها که میخواهند به تاریخ کشور خیانت نموده و اذهان جوانان کشور را منحرف سازند.