هر کشور و اجتماع به خاطر ایجاد یک سلسله اوامر و پیشبرد برنامه ها و پلانهای همگانی، نیاز به یک هیأت عالی رتبه دارد تا پیوند و همبستگی را در اجتماع ایجاد و عملی نماید، و مهمتر از همه این که در یک اجتماع و یا در یک سرزمین مسایلی پیش می اید که احتیاج به اقدام همگانی دارد مثل تأمین امنیت، دفع تجاوز خارجی، باز سازی کشور و… و این کار زمانی صورت پذیر خواهد بود که یک هیأت عالی رتبه با قاطعیت و مشروعیت و اقتداردر رأس قرار داشته باشد.
این ضرورتی است که بشر از دیر زمان به آن پی برده و آن را احساس نموده و به آن شیوه ها و سیستم ها وراه کار های مختلف ارائه نموده است. از این هیأت عالی رتبه تعابیر مختلف صورت گرفته، مثل دولت، حکومت و … در بعضی از منابع می بینیم که معنی این دو را به هم آمیخته اند، در حالیکه با هم فرق دارند و حکومت یکی از عناصر بنیادی دولت بوده و برای دولت است. در این جا ما در پی توضیح این مطلب نیستیم زیرا این خود بحث مفصل و جدا گانه ای است و این مقاله که نوشتنش در نظر است گنجایش آن را هم ندارد. بحث ما مسئله نیاز یک اجتماع است به یک چنین قدرتی که مشروع و هماهنگ کننده اقدامات همگانی و تأمین امنیت و جلو گیری از مفاسد اجتماعی باشد. و این نیاز چگونه بر آورده می شود؟
گفتیم از این هیأت مقتدر که ما را منظور است و از آن تعبیری به دولت و حکومت گردیده و بعضأ این دو را به هم آمیخته اند، به ذکر نمونه های مختصر می پردازیم.
دید گاه ها در مورد دولت
ابن خلدون می گوید«جهان بوستانی است که دیوار آن دولت است و دولت قدرتی است که بدان دستور یا سنت زنده می شود، دستور سیاستی است که سلطنت آنرا اجرا می کند، و سلطنت آئینی است که سپاه آن را یاری می دهد، و سپاه یارانی باشند که ثروت آن ها را تضمین می کند و ثروت روزیی است که رعیت آن را فراهم می آورد و رعیت بندگانی باشند که داد آنها را نگه می دارد و داد باید در میان همه مردم اجرا شود و قوام جهان بدانست و جهان بوستانی است.» (۱)
و انوشیروان می گوید«کشور به سپاه، سپاه به دارائی، دارائی به خراج، خراج به آبادانی و آبادانی به داد استوار است.»
در متون اسلامی هم تاکیدات زیادی برتامین عدالت گردیده است ، اگر در قرآن کریم یک بار صلح را به عنوان خیر یاد کرده اما در ارتباط تامین عدالت تاکیدات فراوان دارد.
می بینیم که آنچه در باره دولت و کشور به منظور اجرای برنامه ها ذکر گردیده همان مطلبی است که امروز به عنوان وظایف حکومت در مورد آنها بحث صورت می گیرد.
و اما دولت در نظریات معاصر
در اینجا نیز به نظریات مختلف بر می خوریم و به جهت اختصار مطلب صرف به ذکر چند نمونه اکتفا می نمائیم:
بلونشی: دولت «مردمی از لحاظ سیاسی سازمان یافته در سرزمینی معین است»
ویلسون: دولت را «مردم سازمان یافته طبق قانون در سرزمین معین تعریف می کند.»
گارنر: «اجتماع انسان های کم و بیش زیادی است که سرزمینی را در تصرف دائمی دارند، از کنترل خارجی مستقل یا به تقریب مستقل اند و حکومت سازمان یافته ای دارند که بیشتر ساکنان آن سرزمین به طور عادت از آن اطاعت می کنند» (۲)
اگر تعاریفی که در مجموع از دولت صورت گرفته جمع بندی نمائیم به این مفهوم می رسیم که دولت باید از لحاظ حقوقی دارای جمعیت، حکومت، سرزمین و حاکمیت (انحصار قدرت باشد و اگر با هر دیدی غیر از این هم نگاه بکنیم جز همین ویژه گی ها و مفاهیم را نخواهیم به دست آورد.)
حالا با نگاهی به سرزمین مظلوم و بازیچه قرار گرفته افغانستان در می یابیم که آن چه اینجا وجود ندارد حکومت، حاکمیت و داد(عدالت) است؟. استعمار هفت رنگ در تلاش تشنج آفرینی و اشتعال دائمی آتش جنگ در این تل خاکستر است، و عده ای خود فروخته هم خود را وسیله این کار قرار داده اند.
سوال اینجاست، ایا اینهایی که در حال حاضر قدرت را به دست دارند فرمانروای این کشور نیستند؟جواب یک کلمه است: نه خیر!
زیرا فرمانروایی مردم زمانی به مرحله اجرا قرار می گیرد که حد اقل این دو رکن اساسی در آن رعایت شده باشد. (۳)
حکومت باید ریشه در پایگاه مشروعی داشته باشد تا حق اعمال نفوذ و اعمال ولایت را از آن کسب کند (۴) اعمال قدرت و برنامه ریزی ها با مصالح اجتماعی ساز گار باشد کدام یک از این دو مورد را در قدرت های موجود می بینیم، پایگاه مشروع، مصالح اجتماعی، کدام؟ و دلیلی که در بالا ذکر کردیم نیز عدم حاکمیت این ها را روشن می سازد چون نه کشور از وحدت سیاسی بر خور دار است و نه استقلال در تصمیم گیری و عمل وجود دارد.
مشروعیت و اما شرایط موجود:
افغانستان امروز در موقعیتی قرار دارد که موضوعات جمعیت، حکومت سرزمین حاکمیت همه و همه زیر سوال است؟ این استقلال گفتن ها و گاهگاهی مراسمی را به عنوان تجلیل از استقلال بر پا کردن ها به نظر نگارنده جز خود فریبی، آزادی نمائی و خاک به چشم مردم پاشیدن چیزی نیست.
یک طرف ادعای استقلال و یک طرف به کمک دشمن به جنگ همدیگر وارد معرکه شدن و کشور و مردم را به خاک و خون کشیدن چه می تواند باشد؟ آیا این استقلال است یا اسارت؟
درست یک سلسله منافع ظاهری و مادی گردانندگان را نمی توان نادیده گرفت، ولی عاقبت کار چه خواهد شد؟ (فاعتبرو ا بااولوالابصار) این را نیز باید تصریح کرد که حاصل جنگ های جاری همانطوری که تا هنوز عملاً مشاهده شده تباهی مردم و ویرانی کشور بوده، و از طرفی جنگ هم جنگ نابرابر و با دو روش کاملاًمتفاوت و این تفاوت عملاًدر وسایل و امکانات نظامی تاکتیک های جنگی، روحیه افراد و دهها مورد دیگر دیده می شود
حاصل این وضعیت فقط تداوم بحران است و بس.
پس به این حساب سراغ استقرار امنیت و تشکیل حکومت مقتدر را در کجا بگیریم؟
آیا از سازمان ملل متحد؟
نه، زیرا:
بعد از ۱۹۴۵، تحقق صلح و تشکیل این سازمان بین ۱۵۰ تا ۱۶۰ بر خورد داخلی سرتاسر جهان را به ویرانی کشانده، هفت میلیون و دو صد هزار نفر سرباز به قتل رسید، (شمار سربازانی که در جنگ جهانی اول کشته شدند هشت میلیون و چهار صد هزار بود) اگر بعد از ۱۹۴۵ شمار کشته شدگان غیر نظامی را هم اضافه کنیم رقم مذکور به ۳۳ تا چهل میلیون نفر می رسد.
سازمان ملل متحد دو صد عضو دارد، شصت کشور عضو در گیر جنگ است بعد از ۱۹۴۵ در کره زمین تنها سه هفته جنگی وجود نداشته، بنا براین سال های ۱۹۴۵ تا کنون (۱۹۹۰) را «عصر پس از جنگ» نامیدن به معنی آمیختن تراژدی با طنز است.) (۳)
از جانب دیگر مطالعه کار نامه این سازمان انسان را به وادی شک و تردید می اندازد، من بد بین این سازمان نیستم، موارد زیادی وجود دارد که این سازمان در افغانستان و کشور های مختلف دنیا عملکرد های مثبت داشته، ولی متأسفانه در افغانستان هر باری که این سازمان به خاطر استقرار امنیت تلاش های خود را جدی و به اصطلاح از سر گرفته و هیأتی به داخل این کشور اعزام نموده جنگ و خونریزی هم از سر گرفته شده و شدید گردیده، اگر باور ندارید تاریخ های رفت و آمد محمود مستیری و آغاز هر دوره از جنگ های طالبان و جناح مقابلش را تحقیق نمایید، وهمچنان آمدن آقای و ندرل به کابل و آغاز موج جدیدی از درگیری در شمال کشور. پای این سازمان در افغانستان طبق آن ضرب المثل معروف افغانها (آمدن ملا و و یران شدن ده) شده است.
از سازمان کنفرانس کشور های اسلامی؟ نه، زیرا!
مداخلات مستقیم و غیر مستقیم بعضی از اعضای این سازمان، عملا از اتخاذ تصمیم بجا و قاطع آن را باز داشته است، و این مطلبی است که کشور های مداخله گر امروز حتی از این امر تقیه هم نمی کنند. باوجودیکه امروز با حضور قوای آیساف و ناتو حضور این سازمان در کشور های اسلامی مخصوصا افغانستان کمرنگ گردیده باآنهم دست از مداخلات غیر اصولی و اسلامی برنمیدارند.
بنا بر این:
صلح، امنیت، حکومت مقتدر هیچگاهی در یک کشور از بیرون مرزهای آن نخواهد آمد، و انسان های وابسته و خود فروخته هم به درد کشور نخواهد خورد، وابستگان شرق و غرب در مراحل مختلف در این کشور حکومت کرده اند، مهم نیست در هر عصری این چنین افراد وابسته با قیافه های متفاوت روی کار بیایند، با ریش و عمامه، چون امیر دوست محمد خان و عبدالرحمن خان و یا با دریشی و نیکتائی چون تره کی و ببرک، وابسته، وابسته است.
تنها راه حل این بحران تن دادن کلان شونده های موجود به توزیع و مشارکت سیاسی و احترام به آراء و نظریات مردم است، تا زمینه های ایجاد یک پارچگی ملی و حاکمیت مقتدر به وجود آید،شرم آور است در این عصر که عصر تکنالوژی یاد می شود و دنیای دیگر به فکر جوامع فرامیلتی هستند ، اروپا صاحب پارلمان مشترک ، قانون مشتر ک ، پول مشترک و… می شود اما ما بداخل یک کشور باوجود دین مشترک رسوم و عنعنات مشترک ، سرنوشت مشتر ک بازهم گرفتار نفاق و امتیاز طلبی های قومی که در دنیا دیگر خریدار ندارد هستیم ، حتی جمعی از بزرگان این کشور تا هنوز که هنوز است غرق در منجلاب فاسد فاشیزم هستند. طرح ما در این زمینه فقط اصلاحات است ، ما معتقد به یک نهضت اصلاحی هستیم و راه چاره را در اصلاحات میدانیم و در این زمینه هم طرح داریم و هم آمادگی استدلال.
اقدام مردم به این کار می تواند سرعت بیشتر بخشد، زیرا در صف آن هایی که وسیله ادامه بحران گردیده فکر آزاد و قدرت تصمیم گیری مستقل به نفع کشور به چشم نمی خورد، در غیر آن، استقلال، هویت سیاسی، تمامیت ارضی و… زیرا سوال و خون شهدا گریبانگیر همه خواهد بود.
منابع:
۱- مقدمه ابن خلدون، ج۱، ص ۷۲
۲- بنیاد های علم سیاست «عبدالرحمن عالم» ص ۱۳۷
۳- جنگ ضد جنگ «آلوین تافلر» ص ۱۴
(احصائیه مذکور چنانچه مشاهده شد تا سال ۱۹۹۰ دست، حتما در این بیست سال بعد با توجه به جنگ های خونین و متعددی که رخ داده از جمله جنگ های افغانستان، کشمیر، عراق، چیچن و … رقم مذکور بالا رفته است.)